حسن را از وفا چه آزارست

شاعر : انوري

که همه ساله با جفا يارستحسن را از وفا چه آزارست
وين که در عادتست گفتارستخود وفا را وجود نيست پديد
کاثرش ز اندرون پديدارستاز برون جهان وفا هم نيست
که ازو حسن را چه آزارستچه وفا اين چه ژاژ مي‌گويم
علم عافيت نگونسارستتا مصاف وفا شکسته شدست
لاجرم کار عاشقان زارستعشق را عافيت به کار نشد
هر کجا عشق بر سر کارستدست در کار عافيت نشود
دايه بي‌شير و طفل بيمارستعشق در خواب و عاشقان در خون
سود ناکرده سخت بسيارستآرزو مي‌پزيم چتوان کرد
پاي فردات بر دم مارستاينکه امروز بر سر گنجي
که نه معشوقه‌ي وفادارستانوري از سر جهان برخيز